استارتآپ ناب، تفکر طراحی و چابک
چه زمانی از استارت آپ ناب و یا تفکر طراحی استفاده کنیم؟
تفکر طراحی (Design Thinking) و استارت آپ ناب (Lean Startup) به اصطلاحات تخصصی مربوط به نوآوری تبدیل شدهاند. این متدلوژی های نسبتا جدید، توسط شرکت ها و همچنین استارت آپ ها برای ساختاربخشی و کاهش ریسک فعالیت های نوآوری مورد استفاده قرار میگیرند. شرکت ها با الهام گرفتن از کیس های موفق مانند Uber، Airbnb، Facebook، Google و … به طور پیوسته به دنبال تفکر طراحی و استارت آپ ناب هستند. ضروری است که شرکت ها برای یافتن پاسخ موردنظر از خود سوال کنند که چه زمانی باید از تفکر طراحی یا استارتاپ ناب استفاده کنند؟
ما در این مقاله به طور خلاصه روش ها و ارزش افزوده آن ها را در مراحل مختلف کانال نوآوری توضیح می دهیم. دیدگاه خود را در مورد زمانی که هر روش باید مورد استفاده قرار گیرد و دلیل استفاده از آن و همچنین چک لیستی برای تیم های نوآوری ارائه می دهیم تا بدانند چه زمانی باید از یک روش به روش دیگر سوییچ کنند.
معرفی استارت آپ ناب
استارت آپ ناب که اولین بار توسط استیو بلانک (Steve Blank) ابداع شد، به عنوان یک طرحواره (blueprint) برای چگونگی اجرای یک استارت آپ تعریف میشود. در اصل، هدف این مفهوم، یافتن تناسب محصول – بازار با ارائه یک کمینه محصول پذیرفتنی یا MVP و از طریق حلقه بازخورد ساخت – اندازه گیری – یادگیری (Build – Measure – Learn) است.
هنگام ساخت محصول یا خدمات جدید با استفاده از روش ناب، تیم ها کار خود را با ایجاد مجموعه ای از حداقل ویژگی هایی که کاربران اولیه را راضی نگه دارد، آغاز می کنند که نام این مجموعه ویژگی را کمینه محصول پذیرفتنی یا خواستنی (به انگلیسی Minimum valuable product یا به اختصار MVP) می نامیم. سپس تیم ها پیش فرض هایی که درباره ویژگی های کلیدی ایجاد کرده اند را به وسیله کاربران تست کرده و داده های بدست آمده از آزمایش ها را ارزیابی می کنند.
به این ترتیب، تصمیمات مبتنی بر شواهد و مدارک را می توان در مورد مسیری که محصول / خدمات باید برای حلقه تکرار بعدی حرکت کند، اتخاذ کرد. این فرآیند تا زمانی که تناسب محصول – بازار بدست آید در حلقه های متوالی تکرار می شود. در حال حاضر، هدف رسیدن به وضعیتی است که در آن داده ها ثابت می کنند محصول یا خدماتی که تیم ساخته است به درستی نیاز ها و خواسته های بازار را پوشش می دهد.
معرفی تفکر طراحی
تفکر طراحی رویکردی برای حل مساله است که به راه حل هایی منجر می شود که افراد به آن علاقه دارند. اعتقاد راسخ در اینجا این است که همیشه باید کار خود را با ایجاد همدلی با افرادی که می خواهید برای آن ها محصول یا خدمات بسازید، شروع کنید .مجموعه ای از تکنیک های قوم نگاری، جامعه شناسی و روان شناسی برای به دست آوردن بینش هایی در مورد رفتار انسان مورد استفاده قرار می گیرند تا تیم را قادر سازند به درک روشنی از این که کاربر کیست و نیاز های او چیست، برسد.
پس از همدلی با کاربر، متفکران طراحی مهم ترین مشکلات کاربران را تعریف و اولویت بندی می کنند و در نتیجه ایده های مرتبط برای حل آن ها را مطرح می سازند. سپس ایده ها به نمونه های اولیه تبدیل شده و به کاربران ارائه می شوند. یک نمونه اولیه شامل مجموعه حداقلی از ویژگی ها (مانند MVP در استارتاپ ناب) است که در یک حلقه بازخورد متوالی تست می شوند (مانند حلقه ساخت – اندازه گیری – یادگیری استارت آپ ناب).
شباهت ها و تفاوت های استارتاپ ناب و تفکر طراحی
با توجه به خاصیت تکاملی این دو متد در کنار هم، هر کدام دارای ویژگی های خاص خود و یا مشترکی است که در ادامه برای فهم بیشتر موضوع به آن اشاره خواهیم نمود.
ابتدا شباهت های اصلی میان هر دو روش را بررسی می کنیم.
- تمرکز هر دو بر نوآوری بر اساس نیاز مشتری است.
- هر دو روش انتظار عدم قطعیت ها را دارند.
- به سرعت شروع به شناسایی تغییرات لازم در محصول می کنند.
- تاکید بر ساخت نمونه اولیه و تکمیل آن به صورت تکه تکه
- اعتبارسنجی بر اساس تکرارهای سریع
- یادگیری قبل از ادامه دادن
با توجه به شباهت های میان این دو متد، هر یک دارای ویژگی هایی اساسی هم می باشند که در جدول زیر به آن اشاره شده است.
ارزش استارت آپ ناب
همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم، هر دو روش با یک محصول اولیه مانند پروتوتایپ (در تفکر طراحی) یا MVP در استارتاپ ناب از طریق یک چرخه تست و یادگیری کنترل می شوند و فرض می شود که استفاده از چنین فرآیندی بهترین راه برای ارائه دانش در مورد کاربر است. در مرحله محصول اولیه، استارت آپ ناب با فراهم آوردن یک چارچوب و معیارهای عملی (معیارهایی که اقدامات خاص و تکرار شونده برای مشاهده نتایج) ارزش افزوده بیشتری نسبت تفکر طراحی ایجاد می کند.
ارزش تفکر طراحی
از سوی دیگر، تفکر طراحی به وسیله همدلی با مشتریان و تعریف مهم ترین مسائل آن ها شروع می شود و براساس این ورودی، انواع ایده های مرتبط ایجاد می شوند. تمام این مراحل قبل از توسعه یک نمونه اولیه انجام می گردند. این رویکرد ریسک وارد کردن نوآوری های جدید به بازار را کاهش می دهد (به واسطه اینکه علاقه مردم قبل از سرمایه گذاری واقعی در توسعه، بررسی می شود) از این نظر، تفکر طراحی در مراحل ابتدایی یک پروژه نوآوری ارزشمندتر است.
نمودار بالا تصویر روشنی از جایی ارائه می دهد که بیشترین ارزش از هر روش در آن قسمت ارائه می شود. اگرچه بیشترین ارزش آن ها در مراحل مختلف مقاله کانال نوآوری با جزئیات بیشتر نشان داده شده است، اما استارت آپ ناب و تفکر طراحی ذاتا درهمتنیده هستند.
همانطور که Dan Olsen در کتاب پلی بوک محصول ناب (Lean Product Playbook) تعریف کرده است، یک تقسیمبندی بین “فضای مسئله” و “فضای راهحل” وجود دارد. این تقسیم بندی روش دیگری از تفکر درباره استارت آپ ناب و تفکر طراحی را به عنوان بخشی از استراتژی نوآوری به ما ارائه می دهد.
فضای مساله جایی است که کاربران و نیازهایشان وجود دارند. نیازها یا به عنوان شکاف در قابلیت استفاده و یا به عنوان نبودن، معنا و تعریف می شوند. نوآوری های موفق، این شکاف ها در قابلیت استفاده را پر می کنند یا برای چیزی که قبلا نبوده، معنایی ایجاد می کنند (از طریق تجربه قدرتمند). در درجه اول، تفکر طراحی در فضای مساله ارزش آفرینی می کند.
فضای راه حل جایی است که، محصولات، خدمات و تجربه هایی وجود دارند که نیازهای کاربران را برآورده می سازند. استارتاپ ناب در کنار سایر روش های کسب ارزش مانند مدیریت کیفیت جامع، شش سیگما و روش چاپک کاملا در فضای راه حل است.
چه زمانی از تفکر طراحی (فضای مسئله) به سمت استارت آپ ناب (فضای راهحل) حرکت کنیم؟
چالش مدیران نوآوری، صاحبان محصول و کارآفرینان در تصمیم گیری درباره زمان حرکت از تفکر طراحی (فضای مساله) به استارت آپ ناب (فضای راهحل) است. به عنوان یک قاعده کلی، شما می خواهید مقدار مشخصی اعتبار در مورد مشکلی که حل می کنید، راه حلی که ارائه می کنید و مدل کسب و کاری که قصد دارید قبل از شروع کار با استارت آپ ناب از آن استفاده کنید، داشته باشید.
اینکه چه زمانی هر اِلمان میتواند “معتبر” در نظر گرفته شود، به شدت به حالت موجود بستگی دارد.
برای تیم های استارت آپی، مسئله/ راهحل/ اعتبار سنجی مدل کسب و کار، تنها بخشی از داستان است. در حرکت از تفکر طراحی به سمت استارت آپ ناب، موارد زیر باید با دقت در نظر گرفته شود:
۱. تناسب استراتژیک: در چشم انداز شرکت برای حل مشکلات/نیازهای کاربران از طریق تفکر طراحی باید جایگاهی وجود داشته باشد.
۲. تناسب پورتفلیو: راه حل هایی که از طریق تفکر طراحی خلق می شوند باید با پورتفلیوی وسیع تر نوآوری شرکت متناسب و در میان پروژه های نوآوری تدریجی (Incremental)، همجوار (adjacent) و رادیکال (radical)، مدنظر شرکت قرار گیرند. برای بررسی بیشتر انواع نوآوری به مقاله، سه گونه نوآوری رجوع کنید.
۳. خرید (buy-in) داخلی: منابع توسط مدیران داخلی، در اختیار قرارگیرند تا راه حل ها دنبال شوند. این منابع شامل بودجه، افراد، فضاهای کاری و زمان هستند.
۴. جداسازی از بقیه شرکت: هنگامی که کارآفرینی سازمانی شکل می گیرد، دیگر به معیارهای عملکرد استاندارد وابسته نیستند (فروش ماهانه و غیره) بلکه به مجموعه ای از معیارهای از جنس دیگر وابسته هستند. برای درک بهتر به مقاله معیارهای Innovation Accountng رجوع کنید.
استارت آپ ناب و تفکر طراحی: دو روش فوقالعاده
تفکر طراحی و استارت آپ ناب دو بخش از فرآیند نوآوری کلی نگر هستند. ای دو رویکرد به شدت به هم نزدیک و مکمل هستند و برای اتخاذ رویکردهای نوآوری معمول در توسعه محصول و خدمت جدید در صنایع، به کار گرفته می شوند.
مزیت اصلی تفکر طراحی در کشف نیازهای کاربر، زمینه ها، مشکلات و پذیرش طیف گسترده ای از ایده ها نهفته است. عناصر تفکر طراحی به طور بهینه به عنوان ورودی برای تست پیش فرض ساختاریافته و یک مجموعه اعتبارسنجی از سیکل های ارائه شده توسط استارت آپ ناب (ساخت – اندازه گیری – یادگیری) به کار گرفته می شود که دستیابی به تناسب محصول – بازار را در اسرع وقت ممکن سازد. ریسک نقطه شروع استارت آپ ناب باید از طریق اعتبارسنجی که در طول مرحله تفکر طراحی انجام میشود، کاهش یابد.
برای تیم های استارت آپ داخلی، حرکت از رویکرد تفکر طراحی به رویکرد استارتاپ ناب به میزان اعتبار، تناسب با شرکت و حمایتی که از مدیران داخلی دریافت می کنند بستگی دارد.
این موارد را در نظر بگیرید:
۱. چارچوب فضای مساله / راه حل را به خاطر بسپارید. این به تعیین وضعیت پروژه نوآوری شما و تعیین مناسب ترین روش کمک می کند.
۲. از انتقال سریع به یک رویکرد استارت آپ ناب اجتناب کنید. زمانی که اعتبار کافی درباره مشکلی که قصد حل آن را دارید و راه حلی که پیشنهاد می کنید، کسب کرده اید، به سمت رویکرد استارت آپ ناب حرکت کنید.
۳. بروید یا نروید؟ حرکت از یک رویکرد تفکر طراحی به یک رویکرد استارت آپ ناب باید یک تصمیم جدی (رفتن یا نرفتن/ go-no-go decision) برای پروژه نوآوری شما باشد.
۴. تناسب استراتژیک و پورتفلیو را در ابتدا در نظر بگیرید. اگر شما یک کارآفرین هستید، از صرف زمان و انرژی برای یک پروژه که در نهایت از بین خواهد رفت خودداری کنید.
چابک چیست؟
چابک یک رویکرد تکرار شونده ای (Iterative) برای مدیریت پروژه و توسعه نرم افزار است که به تیم ها کمک می کند تا ارزش را سریع تر و با مشکلات کمتر به مشتریان خود ارائه کنند. یک تیم چابک به جای اینکه کار خود را با قدم های بزرگ آغاز کند، با قدم های کوچک اما به تدریج و کامل انجام میدهد و در فواصل زمانی مشخص اجزایی از پروژه را که قابل تحویل دادن باشند، تولید می کند. الزامات، برنامه ها و نتایج مرتبا ارزیابی می شوند، بنابراین تیم ها یک مکانیزم طبیعی برای واکنش سریع به تغییرات دارند.
تمرکز بیشتر این مقاله بر استارت آپ ناب و تفکر طراحی می باشد، ولی به طور کلی میتوان ارتباط این سه مورد ( استارتاپ ناب، تفکر طراحی و چابک) را در نمودار زیر مشاهده کرد:
این نمودار از ایده پردازی در سمت چپ شروع می شود و به پیاده سازی و تحویل در سمت راست منجر می شود. اگر به فازهای مختلف تقسیم شود، می تواند به مجریان این فرآیند کلی، یک ایده نامفهوم (misunderstood) از توالی فرایند های فرعی مختلف بدهد. این سه رویکرد، مجزا از یکدیگر نیستند، بلکه کاملا مکمل یکدیگر می باشند. در واقع:
- از طریق تفکر طراحی؛ همدلی، تعریف و ایده پردازی کنید.
- ایده ها را با استفاده از استارت آپ ناب به مدل های کسب و کار تبدیل کنید.
- محصول را بصورت تدریجی از طریق فرآیند های چابک بسازید و تحویل دهید.
اگر تمایل داشتید در مورد رویکرد مناسب ما برای تفکر طراحی، استارتاپ ناب و یا چابک بیشتر بدانید و یا درباره چالش نوآوری بعدی خود نیاز به راهنمایی داشتید، به ابزارها و راهنماهای سایت ما مراجعه کنید.
دیدگاهتان را بنویسید